کد خبر: ۷۴۴۸
۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۰

۹۰ روز خلوت با امام رضا(ع) در سرداب حرم

ابوالقاسم ملکی نوجوانی و جوانی‌اش را پای آینه‌کاری و ساخت‌وساز رواق‌ها گذاشته است، اما دلچسب‌ترین روز‌های زندگی‌اش پیوند خورده با تعویض ضریح متبرک و بعد هم ۹۰ روز خلوت با آقا در سرداب.

 به سختی اصرارمان را برای گفتگو می‌پذیرد و می‌گوید: این روز‌ها حال خوشی ندارد. اما حرف آقا که به میان می‌آید، پا سست می‌کند. شاید پای ماجرای زندگی‌اش که بنشینی، زیاد مهم نباشد که چند ساله است، چه تحصیلاتی دارد و اهل کدام محله است.

وقتی می‌گوید مهم‌ترین سال‌های عمرش را در خانه علی بن‌موسی‌الرضا (ع) گذرانده و بازنشستۀ این خانه و خادم حضرت است. وقت صحبت نفس کم می‌آورد و می‌خواهد مصاحبه زیاد طولانی نباشد، اما محال است حرف حرم بیاید و همراهش حال خوش و انرژی نباشد. برگشت به آن روز‌ها حتی به اندازۀ نقل خاطرات کوتاه او را سر‌حال می‌آورد.

ابوالقاسم ملکی متولد و اهل الیگودرز به سال ۱۳۱۴ است. سال ۱۳۲۸ همراه خانواده به مشهد مهاجرت می‌کند. پدرش کارگر سادۀ حرم می‌شود و به واسطۀ علاقۀ بی‌حد و مرز او به اهل بیت و علی بن‌موسی‌الرضا (ع) او را هم همراه خودش می‌کند.

نوجوانی و جوانی‌اش را پای آینه‌کاری و ساخت‌وساز رواق‌ها گذاشته است، اما دلچسب‌ترین روز‌های زندگی‌اش پیوند خورده با تعویض ضریح متبرک و بعد هم ۹۰ روز خلوت با آقا در سرداب. حرف از تلخی‌ها که می‌شود، ظهر عاشورای سال ۷۳ برایش جان می‌گیرد؛ وقتی یادش از جار‌های شکسته می‌افتد و دست‌های جدا شده و حلقه بر ضریح.

 

یاد استاد 

حرف از گذشته که می‌شود، روزگار رفته و جوانی‌اش را لا‌به‌لای دیوار‌های رواق‌ها و صحن‌ها مرور می‌کند. در  نقش و نگار دارالزهد، دار السرور و.... در شب‌های زمستانی خانۀ استادش، سید عسگرِ مرحوم که برای آینه‌ها طرح می‌زد و تا خود صبح بیدار می‌ماند.  

حالا که توی رواق‌ها، یادگار ذوق و هنر و احساسش را تماشا می‌کند، چشم‌هایش از شادی برق می‌زند و خستگی همۀ سال‌های گذشته از تنش می‌رود. هنر معماری، مقرنس، معرق و آینه‌کاریِ خودش را مدیون هنرمندان بنام، چون «حاج صادق رأفتی» و «حاج آقای خوشدست» و «سید عسگری» می‌داند که مخلصانه و با ارادت کار کرده‌اند.

هنوز هم هر وقت دلتنگی می‌کند، بعد از زیارت رخصتی از آقا می‌گیرد و در صحن آزادی پای مزارشان می‌نشیند و از آن روز‌ها یاد می‌کند. می‌گوید: «بعد از اینکه به مشهد آمدیم، یک مدت شاگردی متفرقه می‌کردم، اما بعد از اینکه وارد آستان قدس شدم، کار را زیر‌نظر حاج آقا رأفتی شروع کردم.

او بنا، معمار و طراح کار‌های سنتی همچون گره، رسمی، قطار و مقرنس بود. با پشتوانۀ او همۀ کار‌های سنتی را به خوبی یاد گرفتم، اما مقدم‌تر از این‌ها پدرم حاج محمد ملکی است که عاشق اهل بیت (ع) بود و حق استادی بر گردنم دارد.

 

کارنامۀ کاری و هنری

کار‌های زیادی در حوزۀحرم انجام داده است که کوتاه و فشرده آن‌ها را توضیح می‌دهد: «صحن قدس نخستین کار معماری‌ام بود؛ بعد از انقلاب پیشنهاد ساخت این صحن را به من دادند، قبول کرده و خاک‌برداری صحن را شروع کردم.

همه سعی‌ام این بود آن را به بهترین شکل آماده کنم. برای تزئینات رواق در خود صحن کارگاه معرق زدم و صحن جمهوری و رواق دار‌الولایه به استادم رأفتی سپرده شد که بعد از فوتش دنبالۀ کار او را به من واگذار کردند. رواق دار‌الولایه گچ‌کاری بود و ما آینه‌کاری‌اش را به سبک مدرن انجام دادیم.

بعد از آن هم معماری دار‌الحجه به ما واگذار شد که مقرنس و رسمی‌بندی و گچ‌کاری آن را انجام دادیم. همچنین قسمتی از معماری صحن جامع را من به دست گرفتم که از‌آن‌جمله می‌شود به ساخت ایوان قبله (ولی‌عصر) و گلدسته‌هایش، ساخت ایوان‌های سردر غربی و شرقی اشاره کرد. بعد‌ها انجام قطاربندی دو صحن کوثر و غدیر در ۴۶ روز به پایان رسید.

 

به خانه نمی‌رفتم، مادرم به حرم می‌آمد!

استاد، بیشترین روز‌ها و ساعت‌های زندگی‌اش را در حرم گذرانده است. او می‌گوید: «اوایل که ازدواج نکرده بودم، گاه چند هفته به خانه سر نمی‌زدم و بعد مادر خدا بیامرزم می‌آمد گوشه‌ای از صحن، چادر می‌گرفت تا من لباس‌هایم را عوض کنم.».

حتی وقتی متأهل می‌شود، زندگی مشترک هم روی کاهش حجم و کیفیت کارش تأثیر نمی‌گذارد و این را به لطف حاج‌خانم می‌داند که زحمت بزرگ‌کردن پنج فرزند بر دوشش بوده است.  

 

مخلوط‌کردن سیمان و گلاب

شاید یکی از تأثیر‌گذاران افراد در زندگی استاد، مرحوم ابوالحسن حافظیان است که جا‌به‌جا از اخلاص و رفتار او یاد می‌کند؛ حافظیان، مسئول گروه تعویض ضریح سوم است و با این اشارۀ کوتاه، گریزی به سال ۱۳۳۸ می‌زند که ضریح فرسوده بود و تصمیم به تعویض آن گرفته شد.

قصد به تعویض، چند سال پیش گرفته شده بود و زمزمه‌های آن از سال‌های ۱۳۳۴-۳۵ به گوش می‌رسید، اما در سال ۱۳۳۸ عملی شد. در زمان محمد مهران تولیت وقت، تصمیم به انجام این کار گرفته شد و حاج آقا حافظیان که آدم ویژه‌ای بود، پای کار ایستاد.

سرپرستی این کار همان‌طور که گفتم به او که معمم و قابل اعتماد بود، سپرده شد. حافظیان، متولد ایران و بزرگ شدۀ پاکستان بود و وجهۀ روحانیتش باعث شده بود که بین شیعیان پاکستان، محبوبیت زیادی داشته باشد.

به همین خاطر بخشی از منابع مالی مربوط به تعویض این ضریح را پاکستانی‌ها تأمین کردند. هنرمندان این کار بیشتر اصفهانی بودند. هنرمندان زرگر و نجار از اصفهان و نصاب و سنگ‌کار از مشهد و تهران انتخاب شدند.  

در کارت شناسایی من، نیمچه بنا قید شده بود و این به خاطر کم‌تجربه‌بودنم بود، اما خوب خاطرم هست همراه گروه و پا‌به‌پای آن‌ها کار می‌کردم. وقت‌های استراحتِ خیلی کوتاهی داشتیم و حتی خود حاج آقا حافظیان هم از ۸ صبح تا ۱۲ شب را بی‌وقفه و بدون هیچ استراحتی کار می‌کرد.

هر‌چه از ارادت و مخلص‌بودن او گفته شود باز هم کم است؛ خاطرم هست زمانی که قرار به درست‌کردن سیمان بود، به جای آب، گلاب می‌ریختند و مواد را آماده می‌کردند یا مدام در حال قرائت دعای توسل بود. همچنین بیرون از دار‌السلام، دست چپ، بازار بزرگی بود که قسمت‌های ساخته شده را در آن مونتاژ می‌کردند تا اینکه ضریح آماده شد.  

این معمار پیش‌کسوت می‌گوید: «از نایب‌التولیه برای افتتاح و نصب ضریح جدید دعوت شده بود و زائران زیادی مشتاق بودند تا ضریح را از نزدیک ببینند و «مهران» به پاس این جریان، مشت‌مشت اشرفی روی سر مردم می‌پاشید.».

 

افتخار خادمی به خاطر شهر هویزه  

ماجرای زندگی حاج ابوالقاسم ملکی هم شبیه خیلی از آدم‌های دیگر پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که محدود به چند سطر و صفحه شود. به همین خاطر حرف را به سمت چند اتفاق خاص می‌کشانیم که زندگی‌اش را متمایز کرده است؛ شبیه حکم مرحوم آیت‌ا... طبسی بعد از جریان بازسازی شهر هویزه که در سال ۱۳۶۶ افتخار خادمی را به زندگی او الصاق کرده است یا ۹ ماه خلوت با امام رضا (ع) در سرداب که به حکم کار و برای تحکیم سرداب قسمتش شده است.

 

تحفه‌ای از کنار سرداب 

یک دنیا عکس و خاطره و یادگاری از آن روز‌ها دارد و آدم‌هایی که حالا نیستند. این را که می‌گوید، می‌رود و با پلاستیکی که نرمه‌های خاک به آن چسبیده است، برمی‌گردد و تعارفمان می‌کند. می‌گوید: «متبرک است، از آن پایین آورده‌ام، کنار پیکر مطهر امام (ع). هر کس میهمانمان می‌شود، فکر می‌کنیم این بهترین تحفه‌ای است که از خانۀ ما می‌تواند با خود ببرد.».

 

در میان نور

 

خلوت ۹ ماهه با حضرت در سرداب

و می‌رود سر اصل مطلب؛ «قرار شد اطراف سرداب، آجرچینی و محکم شود که این کار به عهدۀ من گذاشته شد. این یک اتفاق تکرارنشدنی بود، یک اتفاق تاریخی. از اینکه بین این همه معمار و مهندس، توفیق نصیب ما شده بود، شوکه بودیم.

ایمان داشتیم دعوت شدۀ خود حضرت هستیم. پنجرۀ نقره و مشبک دار‌الولایه را به داخل رفتیم. فکر می‌کنم ۱۰، ۱۱ متری تا سرداب فاصله داشت. چهار کارگر را بیرون گذاشته بودیم تا مصالح و ابزار لازم را برسانند و چهار کارگر هم همراه من بودند.

به محل که رسیدیم مبهوت مانده بودیم. ما در چند قدمی حضرت ایستاده بودیم باید لباس‌هایمان را عوض کرده و کار را شروع می‌کردیم. برای مقاوم‌سازی سرداب مطهر، باید از بنای قدیمی لایه‌برداری می‌کردند. در کنار این، قرار بود زیر ضریح مطهر هم خالی شود. این دلهره‌مان را هنگام کار زیاد می‌کرد. من سرپرست گروه بودم، با مسئولیت و کاری سنگین‌تر؛ کارِ حساس و سنگینی که شروع شده بود.».

هنرمند ۸۲ ساله ادامه می‌دهد: «همه از اینکه زیر پای زائران خالی شده هراس داشتند، اما هیچ‌کس به روی خودش نمی‌آورد، حتی یک بار قائم‌مقام تولیت آستان قدس رضوی خواست عملیات را متوقف کنیم اما؛  توسل به حضرت کار را ادامه دادیم.

ما آن پایین دنیای خودمان را داشتیم؛ حس و حالی که تماشایی بود. بچه‌ها زمزمه و مناجات می‌کردند و همراه آن کار را ادامه می‌دادند. هرچند روز یک بار مسئولان برای سرکشی می‌آمدند و همه‌چیز را بررسی می‌کردند و می‌رفتند.

کار سنگین و پر‌زحمتی بود. خواب و خوراک نداشتیم. با این حال، شیرینی خاصی چاشنی‌اش بود؛ مسئولیتی سخت، اما شیرین. می‌دانستم مرقد امام رضا (ع) اولش فقط یک قبه بوده میان زمین‌های خالیِ تنها آبادی و بعد‌ها سنگ گذاشته‌اند.

آن قبل‌ها در پایین سر مبارک، دریچه‌هایی بود که درون سرداب دیده می‌شد. مرقد شریف در سرداب قرار داشت که سقف آن سطح زمین حرم یعنی زیر ضریح را شامل می‌شد. قبلا شنیده بودم سرداب پر از آب است.

همچنین در روایت‌های مختلف خوانده بودم موقع دفن حضرت، زمین را که می‌کنند به آبی می‌رسند که درون آن پر از ماهی است. به فکرم رسید که چرا اینجا این‌قدر آب نیست. خلاصه اینکه روز‌ها کار می‌کردیم و آن شب‌ها را در کارگاه صحن جمهوری می‌خوابیدیم. یک شب خواب دیدم که آن پایین، میان نور ایستاده‌ام. صبح که بیدار شدم فکر کردم این خواب تأثیر آن فکر است.».

 

بازسازی هویزه و حکم خدمت.  

اما دربارۀ حکم خدمتش توضیح می‌دهد: «جنگ ایران و عراق که شروع شد به دستور امام خمینی (ره) و برای بازسازی هویزه به این شهر رفتیم و بیش از ۱۴۰ واحد ساختمانی یک خوابه و دو خوابه ساختیم. این باسازی باعث شده بود سه سال از خانواده دور باشیم، اما به واسطۀ همین خدمات، حکم خدمت کشیک هفتم در سال ۶۶ را دریافت کردم و از آن روز من خادم حضرت هستم.».

 

نجات مسافران در راه‌مانده 

وی می‌گوید: «بزرگ‌ترین معجزۀ حضرت، فقط خوب‌کردن بیماری یک بیمار لاعلاج نیست؛ بلکه عوض‌کردن حال میلیون‌ها زائری است که هر کدام با نگاهی به گنبد منقلب می‌شوند. اگر امام رضا (ع) به شفای بیماری، امام رضا (ع) شده باشد، پس باید به خوب نشدن بسیاری دیگر از چشم افتاده باشد، در‌حالی‌که ارادت شیعیان روز به روز بیشتر شده است.».

یادش از جریان سفرشان به یزد در آخرین تعویض ضریح برای انتخاب سنگ مضجع می‌افتد و ماجرایی که پیش آمد؛ «قرار شد همراه یک راننده به توران پشت یزد برویم و سنگ را از معدن آنجا تهیه کنیم. با ماشین، عصر به طبس رسیدیم و کمی استرحت کردیم و قصد ادامۀ مسیر داشتیم که میزبان داشت مانع می‌شد.

گفت با گرمای هوا اذیت می‌شوید، اما تصیمم‌مان برای رفتن قطعی بود و راه افتادیم. آن زمان اوضاع جاده خیلی امن نبود؛ مسافتی را رفته بودیم که مردی با شلوار کُردی جلوی راهمان سبز شد و می‌خواست توقف کنیم.

راننده قصد ایستادن نداشت، ولی به مسئولیت من ایستاد. دیدیم پیکانی آن طرف جاده ایستاده است. مرد می‌گفت ماشین ما خراب شده و هر‌چه آب داشته‌ایم داخل رادیات ماشین ریخته‌ایم، اما مشکل حل نشده است. خلاصه تا زمانی که ماشین، بکسل شد از آن‌ها با آب و شربت پذیرایی کردیم.

در بین راه، مرد تعریف می‌کرد وقتی ماشین مشکل پیدا کرد، به همسرم گفتم در این بیابان راه نجاتی نیست، اما همسرم از ماشین پیاده شد و گفت حرم امام رضا (ع) کدام طرف است و به امام گفت انصاف نیست در این بیابان از تشنگی هلاک شویم که به ناگاه ماشین شما از دور پیدا شد.».



* این گزارش سه شنبه ۱۰ مرداد سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۴۷ شهرآامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44